loading...
دانلود رمان عاشقانه
admin بازدید : 5066 تابستان 1395 نظرات (0)

داستان عاشقانه و زیبای نشانه عشق

خلاصه داستان : پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را “ابر نیمه تمام” گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر نزد شیوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شیوانا از “ابر نیمه تمام” پرسید:” چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!”

رمان مستانه عشق

admin بازدید : 256 تابستان 1395 نظرات (0)

داستان بسیار عاشقانه و غمگین

خلاصه داستان :

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.    رمان های زیبا و خواندنی

admin بازدید : 1005 تابستان 1395 نظرات (0)

داستان فوق العاده زیبای این هفته

خلاصه داستان : ساله که بودم به عنوان یه دختر کوچولو همیشه دلم می خواست زودتر بزرگ بشم و یه خانوم درست حسابی بشم کفش تق تقی بپوشم و برم بازار لباس بخرم.
۸ ساله م که شده بود وقتی که توی تلویزیون سریال ماری کوری رو دیدم تصمیم گرفتم فیزیکدان یا شیمیدان بشم و چون اسمم منیژه بود می خواستم حتما عنصر “منیژیوم” ِ جدول تناوبی رو خودم کشف کنم نه کس دیگه

رمان اشتباه شیرین

admin بازدید : 11909 تابستان 1395 نظرات (1)

داستان بسیار متفاوت و زیبای روز قسمت

خلاصه داستان : روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است

 

admin بازدید : 977 تابستان 1395 نظرات (0)

داستان فوق العاده زیبای دریا در بیا تو لاو

خلاصه داستان :

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش  یه درس به یاد موندنی بده

راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه .

admin بازدید : 1439 تابستان 1395 نظرات (0)

داستان عاشقانه فوق العاده زیبا

خلاصه داستان : نشسته بودم رو نیمکتِ  پارک، کلاغها را میشمردم تا او بیاید..سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها…

تعداد صفحات : 9

درباره ما
متفاوت ترین رمان ها در زمینه ی اشعار و دلنوشته های عاشقانه در فروردین 1393 منظور ایجاد محیطی دوستانه شروع بکار کرده است . امیدواریم با همکاری و نظرات شما دوستان عزیز بتوانیم سایتی درخور لیاقت شما داشته باشیم و نیاز های شما دوستان رو برآورده کنیم . هم اکنون به جمع ما بپیوندید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 50
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 33
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 25
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 710
  • بازدید ماه : 921
  • بازدید سال : 2,935
  • بازدید کلی : 450,075